توی نجف یه خونه بود، که دیواراش کاهگلی بود اسم صاحب اون خونه، مولای مردا علی بود نصف شبا بلند می شد ، یه کیسه داشت که بر می داشت خرما و نون و خوردنی ، هرچی که داشت تو اون می ذاشت راهی کوچه ها می شد ، تا یتیما رو سیر کنه تا سفره خالی شون و پر از نون و پنیر کنه شب تا سحر پرسه می زد ، پس کوچه های کوفه رو تا بوی بارون بکنه ، پاهای بی شکوفه رو عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه باید مثل علی بشه ، هرکی که اهل دین باشه بعد از علی کی می تونه مرهم راز من بشه درد دلامو گوش کنه ، دچار ساز من بشه |
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesاسفند 1392بهمن 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 دی 1390 آذر 1390 Authorsمحمد رضاLinks
مرجع مقالات علمی
LinkDump
کیت اگزوز ریموت دار برقی کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|